مدح و ولادت امام حسن عسکری علیهالسلام
میوزد طرفه نسیمی که دم روحانیست همه جا جلوۀ یار و همه جا نورانیست شب وجد و شب شادی شب مدحت خوانیست هشتمین روز هـمایون ربیع الثّانیست از محـیـط عـظمت گـوهـر زهـرا آمد الـبـشــاره حـسـن دیـگـر زهــرا آمــد آمــد از بــرج ولایـت قـمـر یــازدهـم یـا ز دریـای امـامـت گـهــر یــازدهـم یـا ز سیـنـای نـبـوّت شـجــر یـازدهـم حـجّـت یــازدهـــم دادگـــر یـــازدهــم خرّم این گلشن توحید و گـل یاسمنـش میبرد دل ز همه حُسن حَسن در حسنش کبریا وجه و نبی صورت و حیدر سیرت حسنی حُسن و حسینی دم و زهرا عصمت یازده ماه به یک آینه در یک صورت عجبا یک پسر و این همه مجد و عظمت خاکیان مژده که امروز درخشید به خاک گوهر ده یم نور و یم یک گوهر پاک این پسر کیست که پیر خردش خاک در است به خدا از همه خوبان جهان خوب تر است این پسر آیـنۀ طلعت خـیر البشر است بشنوید این پدر حجّت ثانی عشر است صلوات هـمـه بـر مـاه جـمـال پـدرش پـدر و مــادر مـن بـاد فــدای پـسـرش عسکر او ملک و حوری و جنّ و بشرند پرتوی از رخ او اختر و شمس و قمرند خلق عـالـم به گـدایّی درش مفـتخـرند هـمه خـوبـان جهان منتـِظر منـتـَظرند منتظر کیست همان حجّت ثانی عشر است یوسف فاطمه مهدی خلف این پسر است این پسر والی شهر قدر و ملک قضاست این پسر عیسی جان با نفس روح فزاست این پسر شافع و فریاد رس روز جزاست این گل باغ علیّ بن جواد بن رضاست روی حق، حُسن نبی بازوی حیدر دارد آنچه خـوبان همه دارند، فـزونتر دارد اهل معـنی ولی ذوالمنـنش میخـوانند اخـتران جـمله مه انجـمنش میخوانند عارفان واقف سّر و علنش میخوانند پای تا سر همه حُسن و حسنش میخوانند سر و قد، ماه جبین، گلرخ و شیرین دهن است حسن است این حسن است این حسن است این حسن است دیده را فیض ملاقات حق از دیدارش مـهــر افـتـاده بـه خـاک قــدم زوّارش همه دم ذکر خـدا بر لب گوهـر بارش هـمه جا سامـره با یـاد گـل رخسارش ملک پهـناور هستی به قـدومش گلشن دیدۀ حضرت هادی به جمالش روشن ای دل اهـل ولا زائـــر ســامــرّایــت کعـبـۀ خلق جهـان روی جهـان آرایت حُسن در حُسن ز پا تا سر و سر تا پایت فـرش از بـال مـلایک حـرم زیـبـایت ای همه خلق جهان سائل لطف و کرمت شود آیا که برم سجده به خاک حرمت کـیـستـی تـو پـسـر فـاطـمـۀ زهـرایـی نبوی خُلق و علی خوی و حسن سیمایی جـلـوۀ سـیـزدهــم یــازدهـم مــولایــی حسن عـسکـری و گـوهـر ده دریـایی مکتبت بندگی و دوستی و هم عهدیست پدرت هادی و فرزند عزیزت مهدیست مـن کـیـم بــنــدۀ آلــودۀ دربــار تــوأم گـنـهم کرده گـرفـتار و گرفـتار تــوأم با دو دست تهی خـویش خـریدار توأم چه کنم تو گل من هستی و من خار توأم دوست دارم که به جز دوست خطابم نکنی بپـذیـریّ و بـخـوانیّ و جـوابـم نـکـنی نگهـی بـر من و بر دیـدۀ گـریـانم کن نظری بر دل و بر حـال پریـشانم کن غرق عصیانم و غـرق یم غـفـرانم کن بلکه با خاک درت پاک ز عصیانم کن هر که ام هر چه بدم میثم این درگـاهم ذاکــرم، ذاکـر اولاد رســـول الـلّــهــم |